Friday, June 5, 2009

آنجا که گریه امانم نمی دهد

رو به دوربین نگاه کرد و با همان صدای آرام و لرزان گفت:
" ادب مرد به ز دولت اوست "
سرش را پایین آورد و به کاغذی که جلوش بود نگاه کرد و خواست که متن نوشته را بخواند، اما به نظرش رسید که باید دوباره بگوید یا ده باره و صدباره و هزارباره شاید...
پس سرش را بلند کرد، نفسی کشید، آرام لبخندی زد و رو به دوربین گفت:
" ادب مرد به ز دولت اوست "

Thursday, June 4, 2009

اعلام کودتا

...
دکتر ما دکتره، بقیه آمپول زنن...
سبزتون قهوه ای شد...
دزدگیر88 ...
...
مرداد 32 مدتهاست گذشته است.
زاهدی، مصدق و شاهنشاه آریامهر هم که سالهاست مرده اند.
پس چه بود اینها که می شنیدیم دیشب اگر فریاد شعبان بی مخ ها نبود.

حجم رذالت

عصبانی بودم. عین یک ساعت ونیم را رژه رفته بودم جلوی تلویزیون. زنگ زدم به امین، تا از حال وهوای تهران خبری بگیرم.
درب و داغان بود. صداش در نمی آمد. بریده بریده و لرزان گفت: "ازین دلم می سوزه که به همه چرت و پرتهاش می تونست راحت جواب بده ها، مرتیکه عوضی..." و زد زیر گریه، زار زار. اشکهاش که قاطی صدایش شدند دیگر چیزی از حرفهایش نمی فهمیدم. همه انرژی نداشته ام را از پشت گوشی جمع کردم و محکم گفتم:" امین، داداش، چیه پسر؟ کجایی الان؟ پیش بچه هایی؟ توی ستادی؟" با همان صدای لرزان و نامفهوم گفت:" نه اومدم بیرون دم ماشین، می دونی چند روزه از سر کار مستقیم میام اینجا و تا آخر وقت اینجا جون می کنیم...؟ که به این راحتی حرف بخوریم ازین مرتیکه عوض...؟"
نگذاشتم جمله اش را تمام کند: "چته پسر؟ اینجا همه خوشحالن، غوغا کرد اتفاقن، اصلن این چرت و پرتها ارزش جواب دادن نداشت، فقط اومده بود مهندسو از کوره در ببره که نتونست. خودشو زد. به خدا خودشو زد. خودشونم فهمیدن که باختن. زد به سیم آخر. گریه نکن. پاشو برو پیش بقیه." حالا نوبت او بود که بپرد وسط حرف من و بگوید:" آخه من و تو اینو می فهمیم. اون درو دهاتیه که نمی فهمه این مادرقحبه چی میگه که...؟"
گفتم: "امین به خدا قسم... اگه فکر کنی بد بوده، بد میشه. فقط روحیه بده. فقط نگرش مثبت بده. الان که وقت نقد کردن و غرزدن نیست. یا می بریم یا می بریم. فقط همین. همه چی عالی بود. بهترین برخوردو کرد. زد له اش کرد. مخصوصن اون آخرش که عین بچه ها هی می پرید وسط حرفای مهندس..."
با کلی حرف راهیش کردم که به ستاد برگردد.
...
واقعیت این است که مهندس غافلگیر شد.
همه غافلگیر شدیم.