Friday, October 23, 2009

تولدت مبارک

آنقدر سرگرم کار شده ام که عزیزترینها را هم فراموش می کنم...
ناراحت کننده است وقتی فراموشت می شود سالروز تولد عزیزی...
این که این بار هم یادت رفت... این بار هم دیر شد...
و چه غم انگیزتر که او هم از دیر فهمیدن، دیر شروع کردن و دیر شدن همه چیز نوشته باشد...
آن روزی که همه زندگیم در کسری از ثانیه مرور شد، تصمیم گرفتم که دیگر دیرم نشود... دیر نرسم...
انتخاب کردم و مگرنه هر انتخاب یک قربانی کردن است؟
پس برمی گردم به همه روزها... آدمها...و لحظاتی که دوستشان دارم. اما وقتی که دیر نباشد... برای همه چیزهایی که می خواهمشان...
برمی گردم...