Wednesday, January 28, 2009

Open in new window

3ساعتی طول کشید که بالاخره توانستم کاری کنم که پیوندهای من در صفحات جدیدی باز شوند.
...
در جواب سوالم نوشته بود:
target="_blank" رو اضافه کن .

.
حس خوبی داشتم از اینکه از سوالات پیش پا افتاده من عصبانی نمی شود و با حوصله جوابم را می دهد.
وارد ویرایش html کافه شدم و سعی کردم آنجایی را که باید پیدا کنم و کد لازم را اضافه کنم اما مشکل آنجا بود که در قالبهای جدید بلاگر که اگر اشتباه نکنم با xml نوشته شده اند کد مربوطه به شکل بالا وجود نداشت. در قالب اصلی html کافه این جمله را پیدا کردم و به نظرم رسید که همان است که باید تغییر کند :



بعد سعی کردم با شبیه سازی آن چیزی که گفته بود را اجرا کنم پس نوشتم:


.
اما وقتی خواستم ذخیره کنم بلاگر ایراد گرفت و گفت اصلن شما حق ذخیره کردن این مزخرفات را نداری. پس خوب نگاه کردم و فهمیدم ایراد از آن نقطه کذایی بعد از link و قبل از target بوده است. پس نقطه را برداشتم و به جای آن ' را گذاشتم:



با ترس و لرز ذخیره کردم و این بار بلاگر عزیز ایرادی نگرفت و ذخیره شد. وارد کافه شدم و ماوس را روی پیوند وبلاگ آق بهمن نگه داشتم و دیدم ای دل غافل ، در status bar آن پایین به جای آدرس اینترنتی وبلاگ آق بهمن نوشته شده:


روی پیوند آق بهمن کلیک کردم و دیدم که یک صفحه باز شده است و پیغامی از صاحبخانه که وبلاگ مزبور یافت نشد. نیمه منطقی بی غیرتم گفت "یه ایمیل بزن و بگو نشد. بگو اون کدی که واسم فرستادی مال قدیماست و به درد قالبای جدید بلاگر نمی خوره" نیمه کله خر مغرورم گفت: "آخه پیش خودش نمی گه : اه ، خاک بر سر خنگ توی مثلن مهندس این مملکت... و شاید هزار چیز دیگر هم بگه..."

کمر قوز کرده ام را راست کردم و بعد از اینکه صدای تلق تولوقش حالم را جا آورد دوباره صفحه تغییرات html را باز کردم.
"خوب نگاه کن پسر تو می تونی حواستو جمع کن" کله خره گفت.
مغر آقای میم به کار افتاد و این شد:



و این همانی بود که باید می شد.
...
قبول کن کورش جان که با آن چیزی که برای من نوشتی یک کمی فرق داشت.
و ایراد از من است که زبان کاری را که می خواهم انجام بدهم نمی دانم مثل آدمهای بیسواد باید هی به شکل ها نگاه کنم و کپی کنم و کم و زیاد کنم این واژگانی که معنی شان را نمی دانم.

کورش جان، با نوشتن این شرح حال دیگر نزدیک 4ساعت است که دستم بند است و گردنم دارد می افتد از درد...
ممنون از لطفت و شب به خیر.
.
پی نوشت اول : وقتی از کسی نظرش را در مورد چیزی می پرسم و با زیرکی از جواب طفره می رود ، حرصم در می آید.

پی نوشت دوم : اگر کدهایی را که نوشته ام خوب نمی بینید و قدری تار است ایراد از فرستنده است، به گیرنده های خود دست نزنید.

راستی کورش جان چگونه می شود کدهای html را به خانه آورد بدون اینکه صاحبخانه بفهمد و گیر بدهد، البته جز آن راه مسخره ای که به ذهن خودم رسید و آن بالا نتیجه اش را محو و تار می بینی...؟

Tuesday, January 27, 2009

د22م61--22/9/87

....................باسمه تعالی.................................
.
شرکت فنی مهندسی..........
پیمانکار پروژه اجرای..........
.
با سلام ، .با توجه به آغاز فصل سرد .و رسیدن دمای هوا
به .زیرصفردرجه خصوصا .شباهنگام اعلام می نماید لازم
است .بتن ریزی در فاصله ساعتهای 9 صبح تا 3.بعدازظهر
انجام گرفته و تمهیدات لازم جهت محافظت بتن ازیخ زدگی
فراهم گردد.
.
.......................................... دفتر نظارت مقیم
.
.

Monday, January 26, 2009

باران

باران آمده بود...
در یخچال را باز کردم و از پاکت کاغذی قرمز رنگ یک نخ بهمن کوچک برداشتم و به بهانه خریدن خیارشور، از خانه بیرون رفتم.
...
یادم باشد اگر سواره بودم و باران آمده بود آرامتر برانم...

Saturday, January 24, 2009

...یاد باد

وقت بیشتری می خواهد وقتی کاری را بلد نباشی
وقت خیلی بیشتری کورش جان...
امروز لیست پیوندهای من را اضافه کردم.
قالب صفحه نظرات را دوست ندارم و باید فکری برایش بکنم.
از حالا عزا گرفته ام.
حالا همه اینها به کنار... با فیدبرنر چه کنم...؟
...
گیج می شوم از این همه پیشرفت در این سالها و از اینکه هیچ نمی دانم و این همه شلوغی و چراغ قرمز و ترافیک و دود و دم این وبلاگشهر به قول تو...
وسط این همه همه چیز وهمه کس وناکس در این ابرشهر باید بگویم از بابک افشار که سادگی زیبای بی خبری اش پس از سالها رهایم نکرد و از مزدک عزیز به خاطر همه راهنماییهایش در آنروزها که اگر به بار ننشست تنها دلیلش خودم بودم
گرچه شاید فراموشم کرده باشند اما قدردانشان هستم...

Sunday, January 18, 2009

به نامش و به یادش

خوب اولین مشتری کافه من کورش است که نشانی اینجا را می داند و فعلن با دلگرمی اوست که اینجایم
این اولین نوشته است... تازه باز کرده ام و باید اول دستی به سر وروی اینجا بکشم... با اینکه از اولینها هستم که به لطف نوشته های هودر در روزنامه های فله ای آن روزها بلاگر را شناختم و خانه ای گرفتم اما هیچوقت نشد که بخواهم بنویسم و الان که خواسته ام حتمن دلیلی دارد و خواهم گفت...
بعدن اما...
پس فعلن برای کورش می نویسم که گرچه هیچ وقت ندیده امش، از هزاران کیلومتر آن سوتر، امیدوارم سری به خانه من بزند...
خانه ای...
کافه ای شاید...
کافه میم