Sunday, February 22, 2009

چند قدم مانده به صبح؟

آقای کارگردان سریال مرگ تدریجی یک رویا: "خب، تعریف کن... کار جدید چی داری؟"
آقای بازیگر نقش شوهر در فیلم عروس آتش: "روی یه فیلمنامه دارم کار می کنم"
آقای مرگ تدریجی یک رویا: "بارک الله، خودتم می خوای بسازیش؟"
آقای بازیگر شوهر عروس آتش: "نه، نه، دارم برای پوراحمد می نویسم، می دونی دوست دارم اون این فیلمو بسازه..."
آقای تدریجی یک رویا: "پوراحمدو دوس داری؟ کاراشو دنبال می کنی؟"
آقای بازیگر عروس آتش: "آره، آره، می دونی، می دونی(با هیجان و بریده بریده حرف می زند) پوراحمد ازون کارگردانهاییه که خیلی کاراشو دوس دارم... همیشه دلم می خواس باهاش کار کنم... می دونی...تو فیلمنامه اتوبوس شب هم خب یه خورده با هم همکاری کردیم..."
آقای یک رویا: "آفرین... بارک الله... نمی دونستم... اتوبوس شبو دیدی...؟ خودت دوست داشتیش...؟"
آقای عروس آتش: "نه...نه... ندیدم... یعنی فرصت نشد... می دونی... من خیلی کم سینما می رم..."
یک رویا: "یعنی دی وی دی یا سی دی اش رو هم ندیدی...!؟"
عروس آتش: "نه...نه...نشد...
...

1 comment:

  1. اين آقاي تدريجي يک رويا رو بايد تو برنامه اي که راجع به فيلمها و سريال ها تلويزيوني قديمي بود ميديدي!! وقتي که ميرباقري رو دعوت کرده بودن. کاملا تابلو بود که از ميرباقري خوشش نمياد. اين که همين طور که اينجا نوشتي خيلي سعي ميکنه خوشحال و شاد برنامه رو اجرا کنه! حتي يه لبخند هم نميزد و خيلي جدي بود!!! البته برام جالب بود که آقاي عروس آتش که به نظر منم بازيگر خيلي خوبيه چطور بدون فيلم ديدن به اينجا رسيده!!!

    ReplyDelete