Tuesday, March 3, 2009

س.ن. سعدی و بنفشه ها

از سعدی پراکنده غزلی دیده بودم گاه گاهی آن هم مثلن در تویی جلد نوارکاستی شاید و نه بیشتر از آن. و گاهی قطعه ای از گلستان و بوستان لابلای خاطرات فراموش شده آن همه کتاب دوران مشق و مدرسه.
اما... روایت تو از سعدی آنقدر دلچسب بود که افسوس خوردم برای همه روزهای رفته بی سعدیم. برای آن همه لحظه های ناب نداشته ام. مثل همان هدیه ای که داده بودی چندروز پیش تر و بیش تر از آن روایت تو از خودت. از همه آنها که می نویسیشان و وقتی می خوانمت دلم از غم پر می شود از بس که هیچ ندیده ام، هیچ نخوانده ام و هیچ نیاموخته ام و این غم بی قرارم می کند، می جنباندم، تکانم می دهد و وادارم می کند به. ننشستن، نایستادن، وادارم می کند به رفتن، گشتن، دیدن، خواندن. که اگر بدانی... زمین و زمان را به هم دوختم تا دوستی همان شب به دادم رسید که بیش از این خالی نمانم از لذت خوانش کلیاتی که تجربه اش نکرده بودم تاکنون...
اگر بدانی چه می خواهم و همان، چقدر می ترساندم!!؟
که روزی برایم از لحظه هایی بنویسی که تا به حال قلمی شان نکرده ای، آن لحظه های ناب ، آنها که هرکس تنها برای خودش نگه می داردشان و اگر هم بگوید به شاید دورترین دورترین آدمها...
و آن روز شاید که دردم، بمیرم.
با ارزشی نداشتم که همراه این دستخط تحفه کنم. پس از باغچه خانه مان چند گلبرگ بنفشه برایت می فرستم به یاد روزهای بهاری این آخر زمستان.
به امید دیدار. میم.
زمستان هشتادوهفت

1 comment:

  1. والله ما که از سعدي و حافظ و اينا چيزي سرمون نميشه! خب چون من يه آدم معموليم!!!
    در مورد اون ترانه اسمش " آدم معمولي" است. و من نميدونم از کجا ميتوني دانلود کني. لينک خود گروه کيوسک که زير شعري که گذاشتم هست. ولي در کل 3 تا آلبوم دارن که اگه بتوني صبر کني من عيد که ميام اصفهان برات ميارمشون.

    ReplyDelete