Saturday, January 2, 2010

...به ابراهیم وهمه برادرانم در تهران، اوین، بند

...
دعای باران
بر باغ ما ببار!
...
بر باغ ما که خنده خاکستر است و خون
باغ درخت مردان،
................این باغ باژگون.
...
ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژه های پریشان گریستیم.
..
در عصر زمهریری ظلمت،
عصری که شاخ نسترن، آنجا،
گر بی اجازه بشکفد، طرح توطئه ست
عصر دروغهای مقدس
عصری که مرغ صاعقه را نیز
داروغه و دروغ درایان
.......................می خواهند
در قاب و در قفس.
...
بر باغ ما ببار!
بر داغ ما ببار!
...
..............
استاد محمدرضا شفیعی کدکنی .از دفتر .خطی ز دلتنگی
....

1 comment: