Tuesday, February 10, 2009

چون لاله می مبین و قدح در میان کار

هفته پیش دایی حسن مرد.
دایی حسن برادر مادر بود.
شب ، آرام خوابیده بود درست مثل شبهای قبل و صبح بیدار نشده بود.
.
بابا ابروانش را در هم کشید و رو به حاج محمود گفت : "حاجی، دایی که عاشورا اومده بود مسجد، چیزیش نبود بنده خدا... "
" دکتر دایی حسن بعد مرگش به ما گفت که تو این ده بیست روز باید خیلی درد کشیده باشه، می دونی که شیمی درمانی می کرد و ریه هاش..." حاج محمود گفت و آه کشید.
.
دایی حسن عاشورای امسال هم به مسجد رفته بود درست مثل سالهای قبل و در این ده بیست روز هیچکس نفهمید که دایی حسن چقدر درد کشید.

No comments:

Post a Comment