Tuesday, April 5, 2011

جور است در نظر

نمی شود نگاهش کرد وقتی راست راست زل می زند توی چشمهای آدم.
خدا را شکر که دفترچه روی میز بود و می شد کله ام را بکنم توی خاطرات و شعرها و اراجیف اهل کافه. به ته دفتر که رسیدم انگشتانش را روی میز آرام سراند سمت انگشتان من که روی دفتر بود. دستم را عقب کشیدم یکهو انگار که خواسته باشم صندلیم را جابجا کنم. دفترچه را که از زیر خالی دست من برداشت و شروع کرد به ورق زدن، نفس توی سینه مانده ام را آرام بیرون دادم و نگاهش کردم، سیر، بی مزاحمت تیز نگاه چشمانش.

No comments:

Post a Comment